شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۲

من بعد از اتفاق

صدای زخم می آید، بوی شب های در به دری، سقف زل زده به من، من دراز کشیده ام کنار خاطراتت، دستی شب را آبیاری میکند، چشمی تنهایی را جستجو، مثل تیرِ غیب سرو کله ش پیدا میشود، تنهایی ! شب خمیازه میکشد، جوانی در خیابانی یک طرفه گم شده، نه راه پیش دارد، نه راه پس، کارش میشود لب جدول خودش را زمین بزند، با خط های عابر پیاده درد و دل کند، پاهای خسته ش را از کفش بیرون میکشد، صدایشان میکند، آی پا، آی پا، جوابی نمیشنود، خودش را گوشه سقف آویزان شده میبیند، ساعت خبرهای بد را با سوزن به روحش تزریق میکند، فاصله طبقاتی جز جز بدنش را از هم جدا کرده، چشمش گوشه ای افتاده، قلبش زیر پای کسی دیگر، غرورش را کسی دارد میجود، باران آمد، باران رفت، باران ها از همین راه میرفتن که برگشتی نبود، خودش را همین جا دید، وسط خیابانی که تا هرگز نمیرسند، سرپِله دخترکی نشسته، دامن گل گلی، روی پاهایت عاشق ترم انگار، چشمانم را میبندم، میخواهم روی پاهایت عاشق تر بمیرم، یکجای کار میلنگد، این جا جای خالی چیزی صدایش در می آید، آخ شب، من و تنهایی کنار هم نشسته بودیم، آخ شب، هر چقدر عکست را به همه نشان دادم، خاطراتت را تعریف کردم، همه گفتن اینها برای تو کَس نمیشود، آخ شب ...
شده ام شبیه مترسکی که وسط یک ناکجا آباد منتظر کسی ایستاده که قرار است هیچ وقت نیاید، همین خود من هستم، همین من بعد از اتفاق، که میتوانم به راحتی با چهارده گل رز، روزهای دوشنبه ام را بخدای بزرگ بسپارم، حالا تو هی بیا، بهار را بگیر و بباف، اینجا صدای کلاغ می آید، قار قار، لطفأ پس از شنیدن صدای قار قار پیغام خود را بگذارید، اینجا کسی خودش را تمام کرده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر